نتایج جستجو برای عبارت :

بحث نتونستن نیست! بحث نخواستنه!

ما فکر میکردیم چون چندتا جاده ساختیم مسیر آب رودخونه ها رو تغییر دادیم و رو هوا و زیر آب حرکت کردیم پس قدرتمان از زمین بیشتر هست در حالیکه زمین خیلی راحت میتونه مارو حذف کنه قبل ما هم خیلی از موجودات منقرض شدن بخاطر اینکه نتونستن با تغییرات جدید سازگار بشن. کائنات کامل بود و احتیاجی به این وسیله هایی که ما ساختیم نبود ما ولی فکر میکردیم زندگی اون شکلی کامل نیست یا فکر میکردیم تو عصر ارتباطات چی میخواد بشه در حالیکه هیچکدوم از آدمهایی که از دو
هورا! رسما ترکوندم.
حالا نه در این حد، ولی شیشصدتا پیشرفت تراز تو یه آزمون، اونم تقریبا جامع، چیز کمی نیست.خدا رو شکر که اینترنت قطعه. همیشه سوالا رو می‌فروختن و گند می‌زدن به ترازای ما. این آزمون که اینترنت نبود نتونستن سوالا رو بفروشن و به ترازای حقیقیمون رسیدیم.
امشب راس ساعت 1:20 راس همان ساعت شهادت حاج قاسم با رمز یا زهرا سپاه همراه با شلیک 16 موشک بالستیک حداقل 80 نظامى آمریکایى را به درک واصل کرد و همچنین تعداد زیادى از دستگاه هاى مهم و هواپیما هاى آن را نیز نابود کردجالب اینجاس که ترامپ اعلام آمادگى کرده بود و نیرو هاش درحال آماده باش بودن ولى حتى ى موشک رو نتونستن جواب بدنخداییش غم ما رو کمتر کردند
از وقتی "ش" بچه دار شده حتی یک شب رو هم بدون کابوس نگذروندم. خیلی برام سخت بود که باور کنم کسی که همیشه الگوی یه زن موفق بوده و توی کارش درجه یک حالا شده مادر خانواده و طبعا از خیلی کاراش دست بکشه!
برای مدتی کلاساش رو کنسل کنه ! درد زایمان بکشه! بچه داری کنه! غذا بار بذاره! بچه شیر بده! به دست یافتن دوباره خوش اندامی که حالا دیگه نداره فکر کنه...!
قراره تو این وبلاگ خود واقعیم باشم دیگه! خود واقعیم همیشه آدم ساپورتیو و به به چه چه گویی نیست! به جرئت م
وقتی نتونستن با رسانه و فضاسازی رسانه ای ترورت کنن،
وقتی که زور و قدرت یک نفره تو بر زر و زور و ثروت اونا چربید، وقتی
نتونستن در قفس ذهن اسیرت کنن، چاره ای نداشتن جز این که ترورت کننجمعه
۱۳ دی تا زمانی که زنده ام در ذهن من جاودان شد. شهادتت مبارک سردار
حقیقی، عزیز بودی، عزیزتر شدی، ان شا الله ما هم مثل تو سفر دنیا رو با
عاقبت به خیری تموم کنیم.

#شهادت #قاسم_سلیمانی #سردار #مقاومت #مهدویت #انتقام #آمریکا #تروریست #داعش #قدس #سپاه #سپاه_قدس #ایران #
امروز شیفت ناراحت کننده ای رو پشت سر گذاشتم.یه دختر ۱۵ ساله رو آورده بودن که قرص برنج خورده بود.اولش خوب بود من ازش نوار قلب گرفتم ولی یه دفعه ای همراهش گفت نفس نمی کشه حالش خوب نیست.پرستارمون رفت بالاسرش بعد گفتن که باید مریض رو احیا کنیم.پرستارها و پزشک تمام تلاششون رو انجام دادن ولی مریض رو نتونستن برگردونن.
خیلی ناراحت شدم.یاد پدربزرگم افتادم که چند ماه پیش فوت شده بود.
همراهش انقدر ناراحتی کرد که قلب همه ی پرسنل رو به درد آورد
نهی از اعتماد بیجا حتی به نزدیک‌ترین افراد
ثقة الاسلام کلینی و ابن شعبه حرانی رضوان الله علیهما روایت کرده‌اند:
محمد بن یحیى، عن أحمد بن محمد، عن علی بن إسماعیل، عن عبد الله بن واصل، عن عبد الله بن سنان قال: قال أبو عبد الله علیه السلام: لا تثق بأخیك كل الثقة فإن صرعة الاسترسال لن تستقال.
امام صادق علیه السلام فرمودند: حتی به برادرت اعتماد كامل و تمام (بدون ملاحضه) مكن؛ زیرا زمین خوردن ناشی از اطمینان كردن، قابل جبران نیست.
الکافی، تالیف ثقة
یکی میگفت بخور بابا چیه الکی هی خودتو اذیت کنی و تمام خوشمزه ها رو از دست بدی
اونموقع جواب کوبنده ای براش نداشتم و باعث شد کل سبک زندگی که در پیش گرفتم و خب وزنمم خیلی عالی شده بره زیر سوال
اما یه جواب خیلی زیبا به ذهنم رسید
حال بهم زن نیست وقتی نمیتونی در برابر خوردن چیزی مقاومت کنی؟
من نمیگم نخور
میشه به اندازه خورد
غذاهای سالم خورد
و از زندگی لذت برد
و حال بهم زن نیست وقتی چاق و بدون هیچ اراده و حال بهم زن باشی؟
کورونا چیست!؟
 
وقتی پدر شیرازی دیر میرسه سر سفره
و میبینه که رون مرغارو خوردن
 
و داد میزنه کو روناااا...
 
............... 
ای کسانیکه ماسک فیلتر دار خریدین کرونا گفته من فیلتر شکن دااااارم
............. 
سلام هموطنان عزیز ✋
 
خسته نباشید بعد از عبور از مراحل آلودگی، سقوط هواپیما و تصادفات جاده ای، ریزگردها و خشکسالی و گرانی و زلزله و سیل و پراید ....
 
 
 
رسیدیم به مرحله کرونا
 
 
 
هموطنانی که زنده میمونن میرن به مرحله آتشفشانها و شهاب سنگها ☄
 
همون م
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
یه جای نوشت : بچه ها انقدر حرف برای گفتن دارم . ولی نمیتونم بگم . سخته برام صحبت کنم و این نتونستن داره خفم میکنه ...
گذشت گذشت دیروز نوشت که الان خیلی آرومم .

دنیا همینه یه وقتی های جوری خفت میکنه که نمیتونی حرفم بزنی  ، به در و دیوار میپری تا آزاد کنی خودتوو . یه چند وقت که بگذره آروم میشی ولی تموم شدن نداره ای خفتگی ها  .
قانون دنیا اینه که هیچ چی تو این دنیا بند نمیمونه ، همه چی عین عقربه ساعت میمونه وقتی بگذره دیگه گذشته .
مثلا همین حالا گذشت ...
دکتر داشت حرف میزد. میگفت آدما وقتی تعارض هایی واسشون پیش میاد که نمیتونن حلش کنن و باهاش کنار بیان پس خوابش رو میبینن تا بتونن حلش کنن اینکه بعضی ها خواب های سریالی میبینن به خاطر اینه که با یه بار خواب دیدن نتونستن تعارض هاشون رو حل کنن پس انقد اون خواب رو میبینن تا بتونن حلش کنن.
دلیل خواب های ادامه دارم رو فهمیده بودم. دلیل خواب های اخیرم حتی و خواب های به وقت وقایع مهم. اینکه چرا در حالی که قلبم به شدت تند میزنه و وحشت کردم از خواب میپرم و ح
یکی از مزایای هم اتاقیایی که نه اهل نماز خوندن هستن نه اهل روزه شدن و تازه باهات اتمام حجت کردن که صدای گوشیت مبادا بلند بشه که ما بد خواب میشیم اینه که عادت میکنی بدون صدای گوشی سر ساعت اتوماتیک از خواب بلند بشی یعنی این همه سال هم اتاقیای مذهبی داشتم هیچ کدوم نتونستن کاری بکنن که من راحت صبح بدون هیچ دردسری از  خواب بلند بشم ولی خدا خیرشون بده این هم اتاقیای  لائیک امسالم همه نماز صبحا سر اذون بیدار بودم الانم سر ساعت سحر بیدار میشم 
تازه ه
حدود یکماهی هست مهمان ناخوانده ای وارد کشورمون شده
باعث شد مدرسه ها و دانشگاهها و بعدش مراکز و کلاسها و تفریح ها و پاساژها و ... یک به یک تعطیل بشن...
خیلی از کسب و کارها خوابید
خیلی از خریدها انجام نشد
مسافرت ها کنسل شد
جنسها تو انبار موند
بازار کساد شد
حوصله خیلیا سر رفت
قرنطینه رو نتونستن تحمل کنند
و ....
اما برعکس خیلیا هم این تعطیلی براشون فرصت بود برای خیلی از کارها
مطالعه، فیلم دیدن، انجام کارای هنری، در کنار خانواده بودن و....
و.....
خدا رو شک
یکی از روندهایی که داره در کشورمون طی میشه، رفتن به سمت استفاده از نرم افزارها و اینترنت در تمام کسب و کارهاست. البته کمی طول میکشه تا به طور مناسبی به سمت الکترونیکی شدن کارها پیش بریم.
یکی از ایده هایی که به نظرم میرسه اینه که میشه روی یک کسب و کار که مراجعه کننده زیادی داره وقت گذاشت و براشون نرم افزار نوشت. البته نرم افزارهای سازمانی زیادی نوشته شده اما یا خوب نبودن یا اینکه خوب تبلیغ نکردن و نتونستن خودشونو برای اون کسب و کار جا بندازن یا
شبی که ما خواب بودیم عمو قاسم بیدار بودما خواب خوش میدیدیم او دنبال شکار بودعمو قاسم زرنگ بود با بدی ها درجنگ بودقوی بود وبا ایمان یه مرد خوش قلبی بودبا بچه ها مهربونخندون وبی ریا بود اما پیش دشمنا شجاع و مردِ جنگ بوددشمنا میترسیدنداز هرنگاه عمونتونستن ببینن عمو چه قدر قویِشهید کردن عمو رودشمن چه قدر شقیِماهمه حاج قاسموخیلی دوسِش میداریمراه عمو رو حالا ماها ادامه میدیم
دقت کردین تو بحبوحه ی حبس خونگی، روز پدر داره میاد و اصلا حواسمون بهش نبوده؟! حتی نمیشه رفت بیرون جوراب خرید و تقدیم با عشق کرد!
تنها ایده ای که دارم اینه که واسه بابام کیک بپزم؛ که در مقایسه با کادوی روز مادر (البته کرونا اومد بقیه جلسات ماساژ رو نتونستن برن!) طبق معمول خیلی کمه، پیشنهاد بهتری دارین آیا؟! 
+بعدا نوشت: من عشق کیک کاکائوییم ولی والدین گرام دوست ندارن؛ این شد که کیک وانیل با خرده های گردو درست کردم همراه با کمی کاکائو و بین لایه ه
.
روزگاری که برای خوشبین بودن باید یه پوستِ کلفت داشت و اعصابِ فولادین ،که نیست در وجودم ،پس با این بدبینی که دست دورِ گلوم انداخته تو شهر راه میرم .
از اینکه آدمایی رو "بزرگتر" باید ببینیم که هیچ بزرگی ِ انسانی ای یا سلامت عقلانیت درونشون نمیشه پیدا کرد ،
از اینکه یه هدف دارم درونِ قلبم  که مجبورم برای ِ رسیدن به خودِ  لعنتی اش ،همه ی اینا رو تحمل کنم .
.
.
.
یه ورِ خیلی خوشبین ولی در حالِ خوابِ وجودمم میگه :
تو شانس اینو داری که درس بخونی و صبح بید
تاکید رسول خدا صلی الله علیه و آله بر خلافت امیر المومنین پس از خود (به روایت اهل تسنن)
ابن ابی عاصم شیبانی از علمای اهل تسنن روایت کرده است:
۱۱۸۸- ثنا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّی، حَدَّثَنَا یَحْیَی بْنُ حَمَّادٍ، عَنْ أَبِی عَوَانَةَ، عَنْ یَحْیَی بْنِ سُلَیْمٍ أَبِی بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَیْمُونٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم لِعَلِیٍّ: " أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی، إِ
فیلم The roomساخت 2015 و راجع به دختری که در 17 سالگی ربوده میشه و 7 سال جز یک اتاق کوچک جای دیگه ای رو نمیبینهداستان بسیار جالبی داشت که من خوشم اومد.
(اگه بهش فکر نکنی اذیتت نمیکنه
if u dont mind it doesnt matter
تصمیم گرفتیم چون نمیدونیم چیو دوست داریم همه چیزو امتحان کنیم)
فیلم  closer
با بازی ناتالی پورتمن. راجع به برخورد چهار غریبه با هم و عکس العملهاشون
(وقتی برگشتم بهم حقیقت رو بگو
چرا ؟
چون بهش عادت کردم ، چون بدون اون ما یه حیوونیم)
فیلم mother . این شاااهکار بود.
سلام علیکم. حال همگی خوبه؟
بعضی پسرها هستن مدام توی پست های اینستاگرام شون شعرهای عاشقانه مینویسن، انگاری مثلا منتظر کسی هستن یا کسی رو میخواستن نشده یا حسرت کسی رو میخورن یا به کسی نتونستن برسن یا یه عشقی رو از دست دادن. خلاصه یه جورایی عاشقانه و چشم انتظاری و حسرت و این چیزها. به نظرتون این ها فازشون چیه؟
دخترها که همجنس های خودم هستند رو میشناسم. معمولا طوری شون نیست و عادت دارن به شعر و شعر عاشقانه و این ها. ولی از آقایون واسم عجیبه. از طرف
حالتی که قراره به جسممون آرامش بده
خستگی های روز رو بشوره  ببره
 
"خواب"
 
 
حالتی برای رفع دلتنگی
دیدنِ لحظه هایی که مطابق با واقع نیست اما کاش بود
 
جدیدا اما داره مثل شکنجه میشه
می خوابی و تصورت اینه که یکی از دوحالت بالا رخ میده
تصویرهایی رو می بینی که می خوای هیچوقت اتفاق نیفتن..
 
رفتی و یه نامه گذاشتی اما نه میتونم بخونمش نه هرچی می گردم پیدات می کنم
می پرم از خواب
.
سال ها گذشته..میبینمت که موهات سفید شده و تنهایی
می پرم از خواب
.
تلفن زنگ م
صبح خبر گرونی بنزینو خوندم. تا ظهر کم کم همه چیز «باز هم» غمگین تر شد. باز هم گرونی، باز هم خواستن و نتونستن.عصر با آدمایی که دوسشون دارم ساز زدم و عشق کردم و خندیدم. خندیدم.شب اما، غم بالا آوردم. گوشم به حرفای رفیقم بود که از نداری و آرزوهای تلف شده و جوونی مُرده میگفت، ذهنم تو حکومت خونخوار و دولت دزد و جوونی مُرده‌ام میگشت. تا خودمو جمع کنم و برسم خونه، مادرم دست به کمر از قوانین دختر بودن تو قلمرو «خونه‌اش» گفت. گفت که حق دارم کی برسم خونه،
این روزا میشه گفت تو بدترین شرایط چند وقت اخیرم :))
اما به طرز عجیب و ناباورانه ای در من نمیبازم ، ادامه میدم بازم ترین حالت ممکن قرار دارم :))
میبینم ، میمیرم ، میخندم و اروم به خودم میگم نوبت جنگ تو هم میرسه :)
یک روزی یک نفر اومد گفت تو نمیتونی ! ادامه نده و امروز اون آدم میاد و از موفقیت هاش میگه ، با خودم میگم اون چطور جرئت کرده که با من از نتونستن حرف بزنه !؟:)
منتظرم باش یک روزی برمی‌گردم و میگم اشتباه کردی :))
امکان نداره پاپس بکشم ، در حالی که ب
برای نوشتن قبل از مهارت، فضا، دلیل، آمادگی و .. نیاز شدید هست به حس نتونستن!
اینکه دیگه نتونی چیزی رو نگه داری و کلمه ها از همه جات بزنن بیرون ...
واقعا چطور میشه حرفی رو که نمیخوای بزنی از تو دلت بکشی بیرون بخشش کنی رو کاغذ قلم و این صفحه های صفر یک صفر یک ؟
حرف ها روی هم جمع میشن جمع میشن تا میرسن به جایی که توی هم گره میخورن و تو نمیتونی گره هاشونو باز کنی ، نمیتونی هضمشون کنی .. نمیتونی از کنارشون بگذری و بری.. یه جا بالاخره گیرت میندازن و تا خالی
هفت برتری امیر المومنین علیه السلام در کلام حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله (به روایت اهل تسنن)
حافظ ابی نعیم محدث و عالم بزرگ اهل تسنن روایت کرده است:
حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی حُصَیْنٍ، ثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْحَضْرَمِیُّ، ثَنَا خَلَفُ بْنُ خَالِدٍ الْعَبْدِیُّ الْبَصْرِیُّ، ثَنَا بِشْرُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْأَنْصَارِیُّ، عَنْ ثَوْرِ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ خَالِدِ بْنِ مَعْدَانَ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ
تقریبا دوازده سیزده ساله به نظر میرسه. شایدم بیشتر . یه شال وسط سرش انداخته. با مامانش اومده مسجد. مامانش میره نماز میخونه اون با حالت تدافعی و خشمگینانه میشینه یه کناری تا نماز مامانش تموم بشه و برن...
توی فکر فرو میرم. دوباره همون فکر همیشگی میاد سراغم. قبلنا یه جمله معروف توی ذهنم داشتم که مادری که چادریه ولی نتونسته تفکر چادری بودن رو به دخترش منتقل کنه خودشم چادرشو بهتره کنار بذاره. حالا جمله م توی ذهنم تبدیل شده به اینکه مادری که خودش نما
در واقع از قبل تولدم قرنطینه شدم! 
هیچکدوم از فامیل هم خب نتونستن بیان پیشم که به قول خودشون کادوی تولدمو بدن!
من که واقعا انتظار نداشتم از کسی ولی امروز ، همین چند دقیقه قبل خالم اومد دم خونه مون و مامانم رفت دم در...
یه پاکت داده برام با یه یادداشت کوچولو ولی دلبر!!
اون یادداشت رو براتون مینویسم : 
خواهر زاده ی عزیزتر از جانم..تولدت مبارک 
ببخش عشقم خیلی دیر شده میدونم. می خواستم همه دور هم جمع بشیم خونه مهین جون ولی این کرونای لعنتی نذاشت..
امی
سلام 
بالاخره پودمانی که مربوط به روتر بود با بدبختی تموم شد...یک کلاس 14 نفره باید سه نفر سه نفر امتحان میدادن و این یعنی فاجعه...کلاً سه عدد روتر بیشتر نداشتیم و باید سه نفر سه نفر امتحان میدادیم و مقدار زیادی وقتمون تلف شد....
و حالا کم کم نزدیک میشیم به پودمان نصب و راه اندازی شبکه افزار ها و این دیگه بدتر از پودمان راه اندازی مسیر یابه چون یک عدد دوربین داریم و این یعنی باید تک به تک امتحان بدیم...فکر میکنم واسه تالیف این کتاب به درستی فکر نکرد
سلام کاربران گرامی همانطور که میدانید این قالب رو خودم طراحی کردم البته از آقای محمد صالح و محمد فاضل گل محمدی هم راهنمایی میگرفتم این قالب استودیو پارادوکس بود ولی به دلایلی هک شد و روی قالب دیفیس بودمنم از قالب یدونه ریکاوری ازقبل داشتم البته بازی که میساختم رو هم از عصبانیت حذف کردمو گفتم اگه وبلاگم هک نمیشد منتشرش میکردم البته اون بازی هم یدونه باگ اساسی داشت که تو انجمن هم نتونستن حلش کنن البته قبلا نداشت من بازی رو یکم دستکاری کردم ک
متاسفانه هر چه که دنبال قسمت هشتم سریال شرلوک (همونی که توی پست های قبل گفتم.) گشتم نبود.تلوبیون این قسمت رو نذاشته.این قسمت حدود ساعت 1:15 بعد از نصف شب روز جمعه پخش شد.الان دو هفته است دارم دنبال لینک دانلود این سریال می گردم تا این جا هم بذارمش. :|
برای اون هایی که نتونستن قسمت هشتم رو ببینن بگم که موریارتی شکست خورد و طبق معمول شرلوک پیروز شد و زنده و سالم و سر حال برگشت سر کارش.آیرین آدلر هم مرد.خانم هادسون و دکتر واتسون هم با هم ازدواج کرده بو
بابا بیدارم کرد گفت بیا این لیست مامانتو اماده کن:/// منم پاشدم هرچی گفته بودوگذاشتم تو ساک رفتیم بیمارستان اول گفتن نریم تو ولی بعد رفتم تو دیگه کاری نتونستن بکنن:// گفتم نمیخام دیگه برم ولی رفتم گفتم خب مامانمو میخام ببینم:(( دیدیم تختشو عوض کردند یک جا دیگه شده تنها اتاق در دار بود واسه این بود که... اصن چرا همچین چیزای تلخو باید بنویسم؟ بعدا بخونم که چی؟ بزار یادم بره مثل اتفاقات دوسال پیش...
با مامان رفتیم نشستیم تو پارک راه رفتیم رفتیم کارگا
امشب سه بار تو دلم گریه کردم، مثل موقعی که داشتم از پدر و مادرم خداحافظی می کردم.
وقتی داشتن وسایلشون رو جمع می کردن که با اتوبوس ساعت ۹ برن، من مجبور بودم که زودتر برم شرکت.
کیفمو که برداشتم و برم اومدم دید و بوسی کنم باهاشون، یهو گریم گرفت و اشکم جاری شد. اصلا دست خودم نبود و نمیدونستم دارم چی کار می کنم. از گریه من مامانم هم گریه کرد. چشمای بابامم که مرد بزرگی و جز در عزای امام حسین اشک نمی ریزه بارونی شد.
جلوی در که رسیدم و خودمو تو آینه دیدم،
میدونید؟ من به یه روحانی که سوار سورتمه شهربازی شده زل نمیزنم. حتی اگه کسی با تعجب اونو بهم نشون بده واکنش تندی نشون میدم. ولی یه جایی توی عمق وجودم، برای یه زمان خیلی کوتاه، شاید برای چند صدم ثانیه، حتی بدون اینکه خودم بفهمم، سورتمه و روحانی به عنوان دو چیز جمع ناپذیر بولد میشن.
میدونید؟ من به دختری که سیگار میکشه زل نمیزنم. چون از نگاه جنسیت زده متنفرم. خون خونم رو میخوره اگه کسی بگه دختر که سیگار نمیکشه. ولی برای یه زمان خیلی کوتاه، شاید برا
سال قبل به خاطر تصمیم جدید وزارت علوم ، تکمیل ظرفیت کنکور سراسری حذف شد و هیچ کدوم از دانشگاه های سراسری روزانه ، شبانه ، پردیس خودگردان و ... نتونستن از این طریق دانشجو بگیرن . به نقل از سایت مشاوره تحصیلی کنکور سراسری تحصیلیکو ، احتمال داره که امسال هم ثبت نام تکمیل ظرفیت کنکور برگزار نشه و بهتره که داوطلبا سایر گزینه ها رو واسه ورود به دانشگاه امتحان کنن . 
 
برای مطالعه متن کامل مقاله روی لینک زیر کلیک کنید :
 
 
www.tahsilico.com/web/articles/view/888/تکمیل
امروز صبح وزارت علوم یک بخش‌نامه داده پر از انعطاف. پر از به هم زدن قوانین کلاس‌ها، غیبت‌ها، مهمان‌شدن، امتحان‌ها و... انعطاف‌هایی که تا دانشجو‌های بدبخت هزاربار بین طبقه‌های اداری دانشگاه بالا پایین نمی‌رفتن و توی آموزش دانشگاه، صداشون رو نمی‌نداختن توی سرشون حتی یک دهمش هم امکان نداشت!
آزمون‌های جامعی که سال‌های پیش سیل و زلزله نتونستن تکونش بدن، یا لغو شدن یا جابه‌جا شدن.
ادارات در حد ضرورت کار می‌کنن. مغازه‌ها در حد ضرورت. مرا
چند روز پیش یکی از دوستان اومدن توی گروه و گفتن که بعد از ۷ ماه سکونت در آلمان ( ویزای اولیه ی ۶ ماهه و یک فیکسیون ۱ ماهه!) رفتن برای تمدید و براشون تمدید نکردن با ثبت نام کلاس زبان، ازشون پاسپورتشون رو گرفتن و بهشون یک فیکسیون یک ماهه دادن و گفتن که یا پذیرش کالج یا دانشگاه باید بیارن یا از آلمان خارج بشن. ایشون ویزاشون برای کالج هانوفر بوده و خواستن هم توی هانوفر تمدید کنن، البته دو دفعه امتحان هانوفر رو دادن و متاسفانه دفعه دوم هم خصوصا به خا
دل نازک شدم مرتضی. خوشحالم. قبل ترا اوضاع انگاری جوری شده بود که اگه همون فرمون میرفتم جلو حس میکردم قلبم میشه یه تیکه سنگ.  میدونی مرتضی دل باید یه ویژگی هایی داشته باشه به نظرم، دل باید دریا باشه، دل باید نازک باشه، دل باید ساده باشه، من واسه دلم این چیزا رو میخوام.
امشب یه کلیپی دیدم، یه دختر بچه  تو ترافیک جلو یه ماشینی میرقصید، یه دکلمه ای از شعر شاملو بود، یه جمله ش این بود، غم نان اگر بگذارد...
صورتش خوشحال بود مرتضی، بچه بود، صورت بچه ها
دردناک‌ترین دردِ دنیا بعد از گذشتن از درد گرسنگی و بی‌خانمانی و جنگ، میانمایگی در چیزیه که عاشقشی. درحالِ تجربه چنان دردی هستم که حتی از بیانش عاجزم. حس می‌کنم عدم، و ازبین‌رفتن، از این خواستن و نتونستن بارها بهتر باشه.
می‌خوام دانشگاه رو ول کنم. عمیقا می‌خوام دانشگاه رو ول کنم. عاشق رشته‌مم، دیوانه رشته‌مم، دیوانه‌وار ازش لذت می‌برم؛ اما توش میانمایه‌م. توش میانمایه‌م. میانمایه‌م. ترکیبی از پرفکشنیسم و میانمایگی و رفتارِ غیرحرفه
سازمان سنجش هر سال علاوه بر بازه اولیه و بلافاصله بعد از تموم شدن زمان قانونی ثبت نام ، اقدام به تمدید مهلت ثبت نام دکتری ۹۹ می کنه . به نقل از سایت مشاوره تحصیلی دکتری تخصصی تحصیلیکو ، اونایی که نتونستن تو بازه اولیه ثبت نام آزمون دکترای رو انجام بدن ، بتونن تو آخرین زمان ثبت نام آزمون دکتری 99 ، وارد سایت سنجش بشن و ثبت نامشون رو انجام بدن .
برای مطالعه متن کامل مقاله روی لینک زیر کلیک کنید :
 
 
www.tahsilico.com/web/articles/view/962/تمدید-مهلت-ثبت-نام-دکتری-
٩ تیر تولد دوست و رفیق شفیقم، خانوم "دکتر" نون بود. ٢٤ ساعت پیش متن بالا بلندی نوشتم و در اون طامات ها بافتم از جهت عرض تبریک و ارادت خدمت سرکار خانوم "دکتر". طی ٢٤ ساعت گذشته سرکار به قدری مشغول بودن که نتونستن کلک مبارک بر تاچ گوشی نهاده و کلامی چند تایپ نمایند. افتخار ندادن تشکر کنن خلاصه و این حرکت محیر العقول بنده ی حقیر رو وظیفه تلقی نمودن چنان که وظیفه ی هر روزه ی درس خواندن! این حرکت از جانب من سراپا تقصیر محیر العقول مینمود چرا که پس از ای
خیلی
وقته که تایپ نکردم.بشدت سرعتم اومده پایین.خیلی چیزا احتمالا یادم رفته
باشه.دارم سعی میکنم همه چیو برگردونم عقب.حال غریبی دارم.خیلی چیزا داره
برام تکرار میشه.خدا دست به تحولات عجیبی زده.انگار همه چی فرپو ریخته و
دوباره داره ساخته میشه.نمیدونم چرا همش فک میکنم دوباره بهم میرسیم و
ایندفه یه جور دیگه باهم شروع میکنیم.خودم میدونستم خیلی بهت وابسته
شدم.ولی مجبور شدم که .........
دلم میخواد دوباره برات پرحرفی
کنم.ولی وقتی یادم میفته شکلات تل
زمان ثبت نام مجدد کنکور سراسری 99 ، به عنوان آخرین فرصت واسه داوطلبای جا مونده از ثبت نام کنکور سراسری در نظر گرفته میشه . به نقل از سایت مشاوره تحصیلی کنکور سراسری تحصیلیکو ، داوطلبایی که نتونستن تو مهلت اولیه یا بازه تمدید ، وارد سایت سازمان سنجش به نشانی sanjesh.org بشن و فرم اینترنتی ثبت نام رو تکمیل کنن ، می تونن تو آخرین مهلت ثبت نام کنکور 99 وارد سایت سنجش بشن و ثبت نامشون رو انجام بدن .
 
برای مطالعه متن کامل مقاله روی لینک زیر کلیک کنید :
 
 
ww
سلام
من متولد اویل دهه ۶۰ هستم، یک برنامه تو اوایل دهه ۷۰ از تلویزیون شبکه ۱ هر پنج شنبه شب ها پخش میشد به نام مسابقه هفته با اجرای "زنده یاد منوچهر نوذری"، که عموما سوالات درباره اطلاعات عمومی بود.
افرادی که تو اون مسابقه شرکت می کردن از دیپلم بود به بالا و از مشاغلی مثل خونه دار تا کارمند ،به بالا بود، با این حال سطح معلومات و اطلاعات شرکت کننده ها خیلی بالا بود.
ولی تو این زمانه سطح اطلاعات عمومی جوانان و نوجوانان خیلی پایین آمده نسبت به ۲۰
پارت دوازدهم

 

خاله رها صدامون کرد، بالاخره دست از بازی
برداشتیم و رفتیم کنار آتیش و شامو همونجا خوردیم.

یهو عمو سیاوش گیتارو برداشت و باهاش آهنگ تولدت
مبارک رو خوند، من و سورن و دلسا و دانیال تنها کسایی بودیم که متعجب بودیم، خاله
رها هم دست کمی از ما نداشت ولی فروغ باباشو همراهی میکرد و بقیه هم دست میزدن،
بنظر میومد تولد خاله رهاست.

بعد شعر عمو کادوشو گرفت سمت خاله رها و بهش
تبریک گفت، فرزاد و فروغم کادو هاشونو دادن، مامان بابا هم یه کادو
بنام خدا
موضوعی که مطرح میکنم ممکنه دغدغه یه عده ی دیگه ای هم باشه؛ 
واقعیت اینه که من با تمام وجودم عاشق خدا هستم، از وقتی یادمه دختر مذهبی بودم و سعی میکردم توی هر کاری بهترین راهی رو که خدا بهم نشون داده بود رو انتخاب کنم، نه راهی که بقیه فکر میکنن تنها راه درسته و خدا فقط همون یه راه رو نشون داده و هر کسی به غیر از اون راهی رو بره توی گمراهیه محضه. 
توی دنیای من دخترها میتونن چادری باشن و در عین حال کارهای بزرگی انجام بدن، میتونن دختر باشن ا
سلام...
دیروز کتاب آخر از مجموعه ی سه جلدی امیلی رو تموم کردم...:)
جلد اول و دومش رو دوست داشتم ولی جلد سومش رو نه...!
البته جلد سومش هم انگیزه ی خوبی واسه نوشتن میداد به آدمااا...ولی قضیه ی عاشقانه ش به قدر غیر قابل توصیفی مزخرف بود...!
درضمن توی جلد سومش حال و هوای سرد و بی روحی جریان داشت که خواننده رو تا حدودی از خوندن ادامه ی کتاب باز می داشت...!
امروز الحمدولله رفتیم باشگاه:)
تو باشگاهمون به جز دوتا از بچه های جوگیر کلاس و یکی که خیلی حس میکنه با هم
یهو خوشحالم یهو حالم گرفته میشه یهو کار میکنم یهو دستم به هیچ کاری نمیره یهو میخندم یهو گریه میکنم یهو از زندگی کردنم راضیم یهو ناراضی میشم و کلی از این یهویی های متضاد که مدام و مدام مثل یه چرخه به ترتیب انگار سراغم میان. و من بیحوصله فقط نگاه میکنم. منی که طبق عادتش رفته اون ته مهای مغزم نشسته و فقط ناظره. خسته شده. خیلی خسته. الانم تو فاز گرفتگی حالمم. دستم به هیچی نمیره. دوباره کیک درست کردم اما فایده ای نداشت. حتی میلم نکشید به خوردنش. دلم می
عید دوستاای گلممم مباااارکه ...
 
ممنون که این ۱۰ ماه و باهام بودین ...
 
ددی : ممنون که بودی ددیه ممن
مامی نورا : خوشالم که هستی لااقل اونقدی آن میشی که حوصله آدم سرر نرههه دووست دااارم 
هستی شع : لووووووس جان عیدت مبارک .. خوشحالم که باهات دوس شدم
مامان نفسم : نفس کشششش .. نیستی مامانیم ... دلم برات یه ذره شده
خره : میدونم الان باز میای میگی که موقع سال نوعم دس از سر من بر نمیداری ...ولی خو تو مزت به همین خریتته ... کاریش نمیشه کرد
ددی : خوشالم که باهات
سلام:) اخ چقد دلم برای کیبرد لب تابم و تق وتق صداش تنگ شده بود:**
خوب خونه خودم نت ندارم چون خط تلفن نداره، و من درگیری دارم سر نت با چند شرکت هنوزم هیچ کدوم نتونستن راهی پیدا کنن مثلا با سیم کارت یا وایرلس بتونن با یه هزینه معقولی نتم رو وصل کنن، باید جدا پیگیری کنم نیاز دارم من تی وی ندارم اهل دیدن سریالهای ابکی ترکی وفارسی هم نیستم، ولی عشق من فیلم دیدن و سریالهای درست ودرمونه. این تنها سرگرمی که به همراه موسیقی برای لحظاتی که میام خونه دوست د
نگام میکنه و بهم میگه میخوای با زندگیت چیکار کنی؟ نگاش میکنمو ساکت فکر میکنم به تمام برنامه هایی که توی سرم رژه میرن. میگم خیلی برنامه دارم دارم ، براشون تلاش میکنم. میگه مطمئنی میشه ؟ مطمئنی میتونی؟ لبخند میزنمو میگم نه! اصلا مطمئن نیستم اما این چیزی که الان میخوام! هیچکس از آینده اش خبر نداره بطور کامل. میگه دیوونه ای. یا باید بشه یا کلا نشه. وقتی سخته چرا بیخودی عمرتو هدر بدی؟ میگم بیا یه بارم شده صفرو صدی به قضیه نگاه نکنو از مسیر لذت ببر.
امروز اصلا شبیه روزای دیگه نبود با این که در ظاهر مثل روزای دیگه است. دیشب ساعت ۹ خوابم برد یه دور ساعت ۱۲ بیدار شدم یدور سه هردوشم کتاب خوندم یه ذره بعد باتریم تموم شد خوابم برد. ساعت سه البته صبحونه هم خوردم نمیخواستم بخوابم اما خوابم زیاد شده. تقصیر من چیه. من که حالم خوب بود. تقصیر قرصی که بو گند گرفته معلوم نی چشه. نمیشه هم که خوردش. خلاصه دوباره پر خوابی اومده سراغم :( زودتر برم تهران ببینم چیکار کنم. دکترم که سفره معلوم نیست کی بیاد :(  الان
ده دقیقه بیشتره که این صدای ضربات کوتاه و پی‌درپی می‌آد و من تازه الان فهمیدم که این صدای بارونه. دیر فهمیدم چون فکرم درگیره؛ درگیر خودم، درگیر یه سری انرژ منفی، درگیر این مفاهیم: نمی‌شه، نمی‌ذارن، نمی‌خوام، نمی‌خوان، نتونستن، نتونستیم، کم تونستم، نرسیدم... نرسیدم.
این جملۀ تکراری دویدن و نرسیدن، همون قدر که تکراریه دردآور هم هست. حالا من دارم به روی خودم نمی‌آرم، مدتیه بی‌خیالم، حتی الکی‌خوشم گاهی؛ اما اینا باعث نمی‌شه منکر وضعیت م
هرچی جلو تر میرم ، هرچی بیشتر میفهمم، هرچی بیشتر پیگیری میکنم ، بیشتر میفهمم که نمیدونم، بیشتر میفهمم که هیچی نیستم ، بیشتر میفهمم که انتخاب سختی رو انجام دادم و خواستم. فقط امیدوارم حالا که انتخاب کردمو تلاش میکنم به ثمر برسه. باید از چیزهایی سر در بیارم که حتی پایه اشو نگذروندم و بلد نیستم. هیچی بلد نیستم. هیچ چیز در موردشون توی ذهنم نیست. و این منو میترسونه. خیلی میترسم از نتونستن. اما بالاخره باید از یک جا شروع کرد.  هر راهی که باشه. کاش بت
+ اون چالشی بود که یه نامه ای به یه شخصیتی بنویسین، چند بار میخواستم یه نامه به «چوبین» بنویسم ، بگم آخه لامصب ، مرتیکهٔ تخم مرغ ، تو چه تخم مرغی بودی که دست و پا داشتی و گند زدی توی کل بچگیم ، وقتی اون جغده میومد میگفت «یه خبر بد» ، خودمونو خیس میکردیم تا اون خفاشهای تک چشم بیان و برن. از همون موقع میدونستم بالاخره خفاشها یه روز میرینن توو کل دنیا.
+ چند روزه، وقت دیدن فیلم و سریال خالی کردیم. نشستیم سریال Casa de papel رو دیدیم! همون سریال دزدی از بانک
این ویروس تاجداری ک اومده داره یکسری چیزهایی ک شاید زیاد به چشم نمیدیدم رو حالیم میکنه
قطعا اولیش "ما غرک بربک الکریم" هست، اینکه این چیز کوچک و زامبی طور (ساینس فکت: ویروس ها زامبین، وقتی زنده میشن که به بدن موچود زنده برسن، اخه یه جورایی به خواب میرن. ولی میکروب ها و باکتری ها نه، اگه غذا نرسه میمیرن) چطوری هیچ کی رو هیچی حساب نمیکنه و هیچ کس هم نمیتونه جلوش رو بگیره.
وقتی به از بین رفتن اطرافیانم فکر میکنم (یکی از عزیزان از همین ویروس فوت شد)
جسارت و توهین زشت و بی‌شرمانه ابن عثیمین وهابی به حضرت زهرا سلام الله علیها
ابن عثیمین لعنت الله علیه از بزرگان وهابیت در تعلیقات خود بر صحیح مسلم می‌نویسد: 
اللهم اعف عنها، والا فان ابا بكر [...] ما استند الى رای، وانما استند الى نص، و كان علیها ان تقبل قول النبی علیه الصلاة و السلام : " لا نورث، ما تركنا صدقة "، ولكن عند المخاصمة لا یبقی للانسان عقل یدرك به ما یقول او ما یفعل او ما یتصرف فیه، فنسال الله ان یعفو عنها عن هجرتها خلیفة رسول الله صل
شناختن نقطه ضعف ها بیشترین کمک رو می کنه که آدم برطرف شون کنه.یه ست اسپیکینگ داده بودم برای تصحیح.
هرچند که خیلی پیشرفت کردم(به طور منسجم از اردیبهشت دارم براش تمرین میکنم)؛ اما بازم نمره م اونقدری که می خواست نشد.
البته آزمون آزمایشی ندادم، فقط برای یک مصحح یه ست فرستادم که نظرش در مورد صحبت کردنم یه نمره ی متوسط بود(25 از 30).
خب راستش ته دلم ناراحتم. چون اگه نمره ی بالاتری میگرفتم، میتونستم با خیال راحت تر برای بقیه ی اسکیلا تمرین کنم. اما الان
1 . forza
بهترین سبک رسینگ شناخته در تمام بازیها
که حتی اگه عاشق رسینگ و ماشین باز نباشی 
تو رو جذب خودش میکنه
شرکت بزرگ مثل نید فور اسپید نتونستن رقیب هم سطح فورزا باشن
علت برتری تعداد زیاد ماشینها. پنصدتا ماشین به بالا
شخصی سازی ماشینها که باید مختصص باشی و انقد ایتم داره تا بتونی ماشین به مدل دیگه ارتقا بدی
شبیه سازی ماشینها دقیقا عین واقعیته از صدای موتور.ظاهر داخلی. 
تعداد زیاد ماموریتها و مسابقات مختلف که اصلا تابحال در هیچ کجا دیده نشده
ت
1 . forza
بهترین سبک رسینگ شناخته در تمام بازیها
که حتی اگه عاشق رسینگ و ماشین باز نباشی 
تو رو جذب خودش میکنه
شرکت بزرگ مثل نید فور اسپید نتونستن رقیب هم سطح فورزا باشن
علت برتری تعداد زیاد ماشینها. پنصدتا ماشین به بالا
شخصی سازی ماشینها که باید مختصص باشی و انقد ایتم داره تا بتونی ماشین به مدل دیگه ارتقا بدی
شبیه سازی ماشینها دقیقا عین واقعیته از صدای موتور.ظاهر داخلی. 
تعداد زیاد ماموریتها و مسابقات مختلف که اصلا تابحال در هیچ کجا دیده نشده
ت
نمیدونم ولی چرا احساس میکنم که به جایی داره میرسه
از نشانه هاش حدس میزنم از اینکه یه اتفاقی ان شاء الله که خیر ! قراره بیوفته
از سنگ اندازی ها از سردرگمی ها از لنگیدن کار میفهمم
از اینکه شرایطی دارم قرار پیدا میکنم که به قول جمله ی معروف یا الان یا هیچ وقت دیگه
حالتی که دیگه برام حجتی داره باقی نمیمونه نزدیک خیلی نزدیک
حالتی که اگه توکل نکنم عجله کنم دقت نکنم خسرانشو خواهم دید شاید تا اخر دنیا که وقتی همه جمع بشن
که این برام بزرگترین کابوسه
خب امروز روز اول هست. برای شروع فکر میکنم خوب بیدار شدم :))) صبح بخیر! 
نمیدونم این زیاده خواهی من خوب هست یا نه ؟ این که به کم راضی نمیشم. این که دلم میخواد بهتر و بهتر باشم. این که برام مهم نیست خیلی چیزهایی که دوست دارم محال ممکن به نظر برسه میگم که میخوام اتفاق بیفته. راستش نمیتونم بی تفاوت باشم نسبت به اعمالی که انجام میدم. دلم نمیخواد کم باشم. یا ناقص. هرچند که هستم. خیلی هم هستم اما دلم میخواد رفعشون کنم. یه زمانی از درس خوندن متنفر بودم. ولی
دوستانی که ختم دوم (یک یا چند جزئی) میخوان پیام بدن، ختم سی جزئی پر و بسته شد.)
سلام عزیزای دل... دوستای مهربون... همراهان همیشگی...
یازده سال گذشت از ختم های گروهیمون.... بعضی از دوستان که دقیق این ده سال رو همراه بودن و باعث افتخارم هست این همراه بودنشون... اینجوری یار بودنشون....
امسال هم باز میون روزمرگی ها غرق شدم و یادم رفت دعوت رو از اول ماه شعبان بذارم.... و امروز یهو یادم اومد ای دل غافل....فردا نیمه شعبان هست و فرصت برای دعوت دوستانم کم...
طبق رسم
از صبح سر درد دارم
یه ساعتی میشه سرفه های خشک دارم که تمومی نداره
دارم سعی میکنم جلوی خودم و بگیرم و سرفه نکنم
سرم داره منفجر میشه
روز ۱۳فروردین بود که خبر فوت دختر همسایه رو شنیدیم و کاممون زهر شد
کل خانوادشون تو قرنطینه ان و خواهراش مبتلا شدن
خیلی غریبانه دفن شد و حتی خواهرا و مادرش تو قرنطینه نتونستن مویه کنن
وحشت مرگ با کرونا رو دارم
دلم میگه خیلی نزدیک ظهوریم!
پشت هر سرفه کلی حسرت و ارزو هست
امار فوتی های کشور خودمون و میبینم داره به چهار
من : صدایممممم را به یادددددد آررررر اگر آوازه ...
کیانا : میشه صداتووووو بیاریییییییی پاییییییین 
من : تو که درس نمیخونی ، پس بذار من اهنگمو بخونم
کیانا : درسته که کتاب جلومه و درس نمیخونم ، اما بلاخره به یه چیزی که دارم فکر میکنم !!!!!
من : خب به چی فکر میکنی
کیانا : به اینکه تو چرا انقدر حرف میزنی ! بذار تمرکز کنم !!!!
پ ن : مردم رفیق دارن منم رفیق دارم بخدا :دی 
اما سوال اینه که کیانا چرا انقدر بی اعصابه ؟کیانای ما سال ۱۴۰۰ کنکور داره (آغاز قرن و با کن
ما دو مدل طرز فکر داریم: طرز فکر ثابت (ایستا) و طرز فکر رشد (پویا).
طرز فکر ثابت:
در طرز فکر ثابت، استعداد و توانایی یک امر ذاتی دونسته میشه.
فردی با این طرز فکر در یک موضوع یا خودش رو دارای استعداد می دونه یا نمی دونه. اگر به نظرش استعداد داشت، پس دیگه نیازی به تلاش چندانی نداره، چون به نظرش با استعداد ذاتیش می تونه به راحتی بهش برسه. حالا اگر استعداد نداشت، پس دیگه تلاش فایده ای نداره، چون در هر صورت به جایی نخواهد رسید.
پس در طرز فکر ثابت تلاش
(دوستان عزیزم جداول ختم قرآن ماه رمضان امسال هم پر و بسته شد. ممنون از حضور تک تکتون....بهترین ها برای تک تکتون)
سلام عزیزای دل... دوستای مهربون... همراهان همیشگی...
یازده سال گذشت از ختم های گروهیمون.... بعضی از دوستان که دقیق این ده سال رو همراه بودن و باعث افتخارم هست این همراه بودنشون... اینجوری یار بودنشون....
امسال هم باز میون روزمرگی ها غرق شدم و یادم رفت دعوت رو از اول ماه شعبان بذارم.... و امروز یهو یادم اومد ای دل غافل....فردا نیمه شعبان هست و ف
برخلاف انتظار اصلن فکرشو نمیکردم ساعت 7 صبح حرم انقدر شلوغ بشه و مشخص بود که دیشب حرم جا برای سوزن انداختن هم نداشت. البته این عکس رو من ساعتای 8:30 گرفتم . همون لحظه بیرون رفتن از حرم . 
دستم به ضریح نرسید که هیچ ، اصلن نمیشد وارد اون محوطه دور ضریح شد . من هم فقط یک گوشه ایستاده بودم و میتونستم ضریح رو ببینم و همونجا با امام رضا (ع) صحبت کنم . 
نمیدونم چرا این غرور که گاها خوبه نمیذاره همین اول کار گریه کنم . خیلی دلم میخواست این کار رو بکنم . از همون
از این به بعد دیگه ساکت نمیمونم هر دفه اسممو اورد دعوا درست میکنم, امروز هم با دعوایی که میشه اعلام حجت میکنم که هر دفه اسممو بیاره اون شب به تعداد دفعاتی که اسممو اورد میترسونمش و اذیتش میکنم. چیه؟ اگه با بیشعوریش سوار مامان بابا شده من از اون بیشعور تر میشم. نمیزارم سوار من  بشه. دیگه یک ذره هم رحم ندارم بهش. رقیه هم خیییییییبلیی راحت میترسه خییلی چیه میخوان هر دفه که بخوام بترسونمش یا اذیتش کنم منو دعوا کنن؟ مهم نی الان رقیه داره اذیتم میکن
پارت دوازدهم

 

خاله رها صدامون کرد، بالاخره دست از بازی
برداشتیم و رفتیم کنار آتیش و شامو همونجا خوردیم.

یهو عمو سیاوش گیتارو برداشت و باهاش آهنگ تولدت
مبارک رو خوند، من و سورن و دلسا و دانیال تنها کسایی بودیم که متعجب بودیم، خاله
رها هم دست کمی از ما نداشت ولی فروغ باباشو همراهی میکرد و بقیه هم دست میزدن،
بنظر میومد تولد خاله رهاست.

بعد شعر عمو کادوشو گرفت سمت خاله رها و بهش
تبریک گفت، فرزاد و فروغم کادو هاشونو دادن، مامان بابا هم یه کادو
اون روز، یه روز کاملا عادی توی مدرسه بود، داشتم با دوستام حرف میزدم و میخندیدم، از روی نیکمت بلند شدم تا برم سمت کلاس ها، دو تاشون، آنجل و زاها تصمیم گرفتن یه شوخی کوچیکی کنن، دستای همو گرفتن و دویدن سمت من، من که شوکه بودم، همون وسط وایستاده بودم، دست زاها خورد به من و با سر سقوط کردم روی زمین، لبم به اتودنسیم گیر کرد، سعی میکردم گریه نکنم، نگران شده بودن و دنبالم اومدن، زنگ خورده بود، یه سری از دوستام کمی کمک کردن و رفتن سرکلاس ولی اون چهارت
نمی‌دونم چرا می‌نویسم! کسی که مشکل اول و آخرش از اول تا الان منظم کردن و بیان کردن افکارش بوده، کسی که از شروع یه مسئله ی ساده یه هزار و یک شب درمیاره، چرا باید اصلا بنویسه؟ کسی که با ادبیات هرگز میانه ای نداشته و نه خونده و نه ننوشته، چرا باید بنویسه؟ به همین دلیل!
شاید من هرگز نتونسته باشم منظورمو برسونم. این شاید که نوشتم، یعنی واقعا هرگز... هرگز دقیقا منظورمو نرسونده‌ام.. ولی یه چیز رو در مورد خودم مطمئنم؛ هر وقت فکر کنم کاری رو نمی‌تونم ا
الآن ساعت 2:37 دقیقه ی بامداد سه شنبه ست..و من تو حسی تشکیل شده از شورو شعف،شادی،بی حسی و کرختی،گشادگی قلبو مورمور شدن پاها هستم..یه گزگز خوشایند عجیب که از وسط قلبم شروع میشه،،به  برق گرفتگی لذت بخش تبدیل و میرسه به انگشتان پاهام... نمیدونم تونستم حالمو توصیف کتمو حجم حسی که نامی براش ندارمو??
و دلیل ایجاد این حس در من?
حین خوندن کتاب قدرت حال این حس بهم دست داد...
وقتی صفحاتیش رو میخونم که گویی خودم نوشتم!!
وقتی به راهکارهای پیشنهادیش میرسم که خو
اقا یه نیگا انداختم به اخرین پستام دیدم چقده بد شده !!! پس گفتم یه تحول بدم اونم با چی با شلم شومبا
اول بگم ، کلی خاطره ثبت نشده دارم که از یاد رفته ، کلیم ثبت شده که از یادم رفته ، کلیم ثبت شده که تاریخشون گذشته خیلییی هم گذشته ،کم و بیش براتون می نویسمشون ولی موندم اینا تموم بشه چه کنم برا نوشتن !!! شدید خوردم به یکنواختی !!☹ ( اقااااا بگما نمیدونم چرا حس میکنم بعضیای این پستو رو قبلا هم نوشتم ، ولی خو توی ثبت نشده هام بود !!!)
۱_عقد دایی بود یهو صدام
اینجا خبری نیست جز این که دلم میخواد زودتر دور شم. از همه چیز. از همه کس و شاید از همه جا. انگار هیچوقت وجود نداشتم. انگار وجود ندارم. نیست نیست باشم. انگار هیچکس نشناستم. هیچ آشنایی نباشه. هیچ معاشرتی نباشه. این رویایی هست که هیچوقت محقق نمیشه. با این حال همیشه وقتهایی که حالم خوب نیست بهش فکر میکنم .این که یروز اتفاق میفته. دلم میخواد زندگی کنم. فراموشی بعد مرگ رو دوست ندارم. قبل از مرگ رو میخوام. شاید یه روز اگه پیر بشم تنها باشم. تنهای تنها با
امروز صبح خیلی زود بیدار شدم و اماده شدم، چار لقمه صبحونه عجله ای خوردم و راه افتادم 
در طول انجام همه ی اینکارا خدا ازت راضی نباشه(استاد مربوطه) ورد زبونم بود تا اینکه ١٠دیقه زودتر رسیدم 
اخه ب بعد از استاد اومدن حساسه:/
اما امروز سعی کردم دیگه بدم ازش نیاد چون واقعا درس مهم و جذابیه و چون منابع ارشده گفت سخت میگیرم:/ :))
استاد داستان جالبی رو تعریف کردن از فروید :) تعبیر خواب هاش معرف حضورتون که هست
فروید روانکاو یا هر چی نبود اون ی پزشک بود که د
توی مزون که بودیم دخترخاله گفت لیلا این برای تو یه نعمته که بابات انقدر بهت گیر نمیده و باهات حرف نمیزنه و درجریان کارات نیست پس سعی نکن تغییرش بدی و بری توی دهن شیر از استقلال روحیت لذت ببر و برای آینده ای که میخوای بجنگ و نذار پای بابات توی زندگیت باز بشه. تو واقعا خوشبختی و قدر خوشبختیت رو بدون ( اینجا بود که فهمیدم چرا خواهرم همیشه میگفت لیلا تو خیلی خوشبختی من بهت حسودی میکنم) 
این بود خلاصه اونچه که بین منو دخترخاله رد و بدل شد و نتیجه ای
سلام
با دومین نقد فیلم خدمت شما دوستان عزیز هستم و آرزو میکنم که این مطالب مورد توجه شما عزیزان قرار گرفته باشه.................
امروز میخوام فیلم شزم رو از لحاظ سینما شناختی نقد و بررسی کنم و امیدوارم تا پایان این مطلب صبور باشید و از نظرات خوبتون مارو بی بهره نزارید.
نقدم رو با این جمله شروع میکنم که "آینده مال دی سی خواهد بود".
کمپانی دی سی نشون داد که میتونه یک رقیب سر سخت برای مارول باشه و با تجربه ای که در فیلم های شزم و آکوامن کسب کرده به سمت موفق
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
صبح 13 به در خونه خاله بودیم که من جیم زدم و رفتم مزون پیش دخترخاله ام. منو دخترخاله ام خیلی باهم راحتیم با اینکه 33 سالشه ولی خیلی باهاش راحتم و درجریان مشکلاتم با خانواده ام هست. اون روز هم صحبت از این شد که برام پیراهن بدوزه ولی چون پول پارچه اش رو اون عجوزه داده بود من نمیخواستم بدوزمش و از اینجا بود که صحبت به رابطه خواهرم و بابام رسید که چقدر بهم وابسته هستن و بابا ریز به ریز کارای اون عجوزه رو میدونه و از طرفی اون عجوزه هم لذت میبره از این ر
صدای آدما با چهرشون رابطه ی معکوس به توان دو به روی جذر 3 و لیمیت بی نهایت با تابع x-y=1 داره!!
 
همینقدر پیچیده!!
 
اگه از طبقه معمولی باشی و صدای خوبی داشته باشی قطعا سیمای داغونی داری!
 
و اگه سیمای خوبی داشته باشی صدات قطعا مثل تراکتور خرابه!!
 
چرامیگم طبقه معمولی؟؟
 
چون پولدارا معنی سیمای زشت براشون تعریف نشده اس!
 
یه جراح پلاستیک و یه شابلون خرجشه.
 
صداشونم که یا مادرزادی ژن خوب دارن یا دستکاری شده اس .
 
 
+ یه سرباز اومده بود بخاطر سرگیجه م
برای ما عجب شروع ماه رمضانی شد....
مادر شوهرخاله م که اتفاقا دخترعموی مادربزرگمم میشه شب اول ماه رمضان فوت شدن... خیلی خیلی زن خوب و مهربونی بودن و من جز مهربانی از اون قامت ریزه میزه و همیشه استخونیش به یاد ندارم.....این شد که خب من بدو بدو اولین سحری رو درست کردم و رفتم خونه ی خاله اینا پیش مامان اینا و خاله اینا.....دیگه چون شب فوت کرده بودن توی بیمارستان و کارای پزشکی قانونی و اینا طول میکشید مراسم کفن و دفن و .... افتاد به دیروز....
ما هم دیگه روزه ی
ما آدما، دو گونه ایم. 
اونایی که رزومه قوی میسازن تا زندگی بهتری داشته باشن. 
اونایی که زندگی میکنن تا فقط رزومه بسازن.
اهمیت رزومه:
-رزومه یه وسیله منحصر به فردِ بازاریابی است. -رزومه مثه یه عکس فوریه که در کمترین زمان، شمارو به کارفرما معرفی میکنه. -شما نمیدونین که کارفرما چقدر مشتاقه که رزومه ی شمارو بخونه. -رزومه خودش یه منبع موثقی از اطلاعات شغلیه. -رزومه انعکاسِ نیاز ارزیابی کنندگان است.
اکثر ماها فکر می کنیم رزومه نویسی کاری ساده و جزئیه
کافیه ۳ واحد الگوریتم یا درس‌های مرتبط با الگوریتم رو پاس کرده‌باشید، یا نه... کافیه در حد دو سه جلسه، سر کلاس الگوریتم یا درسی که با الگوریتم مرتبطه رفته باشید تا بدونید یکی از اولین کارها تو این شاخه، حساب کردن حالت extreme عه. یعنی میاید بدترین و بهترین حالت ممکن رو برای یه الگوریتم در نظر می‌گیرید و بعد با یه روش‌هایی محاسبه می‌کنید که این الگوریتم به طور متوسط تو چه زمانی اجرا میشه یا چقدر حافظه اشغال می‌کنه و از این حرفا.
بذارید یه مثال
چقدر از خودم بدم میاد. چقدر از این اهنگ بدم میاد، ولی قفلی زدم روش وسط محرمی. تازه اصن هم نمیتونم کنترل کنم. از اون اهنگای حرامیه برام خخخ. متنش ادامه مطلب
 
اراده کن... اِ اُ 
تف خسسسسسسستم. 
ببینم سارا بام اشتی کرده از دستم ناراحت نیست گوشیمو پرت میکنم به دیوار و دیگه هم هیچ جا پامو نمیزارم نه تو وب نه تو کانال هیییچ جا یکشنبه رو هم با لادن و سارا کنسل میکنم.
 
یکی رم نداریم تو این دنیا بفهمه چه - الان دقیقاااااا الان بهم گفت که شوخی کرده. شوخی کر
رسیدن ماه پر برکت رمضان مبارک همگی....
جدول های ختم قرآن پر شدن....فقط یه ظرفیت ختم تک جزئی مونده که من گذاشتم تا امشب اگه پر نشد بدم بابا بخونه....گفتم شاید از دوستانی که دعوت کردم کسی جا مونده باشه و علاقه مند....
الهی شکر که امسال هم این توفیق رو داشتم برای ختم قرآن جمعی.....البته که حضور تک تک شما و همراهیتون هست که منو همیشه دلگرم میکنه.... که همیشه گفتن : یک دست صدا نداره....
مرسی از حضور و همراهی تک تکتون.....حتی ممنون از دوستانی که خیلی دوست داشتن در
درخواست طلاق زوج هنری بازیگران نسل خورشید
برام سخته خبرای بد منتشر کنم........ ولی متاسفانه سونگ جونکی و سونگ هه کیو (بازیگران نسل خورشید) میخوان از هم جدا بشونند دلیل اصل را تفاوت در سلیقه ها اعلام کردند و به هواداران گفتند درک کنید نمیتوانیم زندگی خصوص و شخصی خودمان را بر ملا کنیم -------------------------- پ.ن رهی: دو سال قبل بود که کلیپهای عروسیشون اومد منم گذاشتم.......حالا بعد دو سال!!!!!!!!!!!!!!البته تفاوت سنی هم داشتند خانم چند سال بزرگتر بود کلا ازدواجش
چند روایت در حرامزادگی دشمنان اهل بیت علیهم السلام (به روایت اهل سنت عمری)
١- ابن الجزری عالم بزرگ اهل سنت عمری روایت کرده است:
أخبرنا الامام العلامة شیخ الاسلام أبو العباس أحمد بن الحسن الحنبلى القاضى‌ فى جماعة آخرین مشافهة، عن الامام القاضى سلیمان ابن حمزة الدمشقى‌ أخبرنا محمد بن فتیان البغدادى فى كتابه، أخبرنا الامام أبو موسى محمد بن ابى بكر الحافظ، أخبرنا ابو سعد محمد بن الهیثم‌ أخبرنا أبو على الطهرانى، حدثنا أحمد بن موسى، حدثنا على
امان از مدرسه رفتن بعضیا,حکایتی دارن برای خودشون!یعنی مامان بابا ها دق می کنن از دست اینجور بچه ها. ابتدایی بودم چون نمیدونستم روزاهفته رو برنامه ۳ روز رو میزاشتم توکیفم و هر ۳ روز یه بار محتویات کیفم رو خالی میکردم و برنامه ۳ روزبعدی رو میزاشتمیه بار ۳ شنبه بود از خواب بیدار شدم که اسمشم گذاشته بودم بدترین روز زندگیم
 
اون روز حدود ۱ ساعت دیر بیدار شدم و با سرعت نور لباس پوشیدم و سوار دوچرخه شدم و رفتم طرف مدرسه رسیدم در مدرسه دیدم کیفم باه
ساعت چهار ونیم صبح هست و برف شدیدی میباره. هوا سردِ و سوز داره. منم نشستم توی آشپزخونه و دارم اماده میشم برای شروع یه روز جدید. از دیروزم اصلا راضی نیستم. داشتم فکر میکردم چقدر این که روزها از پس هم میان ترسناک. این که پشت هم چشم برهم زدن میگذرن ساعتها تا چشم باز میکنی میبینی شب شده و وقت خواب هست. احتمالا با چشم بر هم زدن هم سالها پس از هم میگذرند. میبینی؟ دو ماه دیگه سال ۹۹ میرسه و من هنوز کلی عقب موندگی و نقص دارم. میدونم نباید زمانو از دست بدم
باورم نمیشه که امروز تونستم و از پسش بر اومدم. حسابی از خودم ناامید شده بودم دیگه آخرش گفتم مائده یا بشین کار کن یا برو خودتو بکش چون زندگی کردنت هیچ ارزشی نداره. هیچی دیگه مائده مثل یه دختر خوب به حرفم گوش کردو نشست به کار کردنو عشق کردن حتی نفهمیدم چجوری ساعت نزدیک هشت شد. از خودم راضیم البته همچنان ادامه میدم تا وقتی که خسته شمو جنازه جوری که نیفتاده رو تخت بیهوش بشم. آخ که چه لذتی داره اینجوری بودن چند وقت بود از همه چیز دور شده بودم. خودمو گ
سلام
و بالاخره پنجشنبه رسید و من دل تو دلم نبود از صبحش به حدی که پریود شدم :)) آخه واقعا موقعش بود؟ ولی خب یه جوری سر کردم خلاصه و نزدیک های ظهر کم کم آماده شدیم برای رفتن به استادیوم، از اونجایی که نمیدونستم به پوشش گیر میدن یا نه و آیا برمون میگردونن، مانتو دکمه دار پوشیدم... کلا یه جوری رفتم که روشون نشه بهم گیر بدن ... ساعت 2:30 راه افتادیم سمت محل کار سیامک تا برش داریم بریم، خیلی از دوستای توییتریم زودتر رفته بودن و نشسته بودن و من کلی غصه خور
امروز بعد از مدتها رفتم و دوستم رو دیدم. آخرین باری که یه دل سیر دخترش رو دیدم 20 روزش بود و الان در 10 ماهگی به سر می برد.(می دونم با خودتون می گید چقدر بی معرفتی، ولی واقعا فرصت نمی کردم سر بزنم. تازه یکی از محال ترین کارهای امسالم که دیدن این دوستم بود امروز انجام شد :D )برای خودش خانم خوشگلی شده بود و من کلی از دیدن و بازی کردن باهاش ذوق کردم. تازه چند روزی هست که از بیمارستان مرخص شده و حالش رو به بهبودی رفته. هنوز کمی سرماخوردگی داره، ولی خداروش
آدمی در اغوش شک رشد میکند بزرگ میشود پیر میشود و میمیرد .
روزی که فهمیدم شک جز جدا نشدنی زندگیه و نمی تونم همیشه در یقین باشم خیال کردم این دونستن میتونه حالمو بهتر کنه .که کرد .اعتراف میکنم که حالمو بهتر کرد .دیگه یه لنگ پا در هوا مدتها صبر نمی کردم تا یقین پیدا کنم بابت هر چیزی تا بتونم ادامه بدم .تونستم در هاله ای از شک ادامه بدم و تلاس کنم و رشد کنم و شکست بخورم .
ولی وقتی دیدم این شک در یک جایی دیگه هم هست نتونستم تحمل کنم .شک به خودم .شک به توان
برداشتی از صحبتهای استاد عابدینی در باره سیلی محکم سپاه به ارتش تروریستی آمریکا:
** سپاه در ضربه بشدت مهلکی که نه فقط به پایگاه عین الاسد بلکه به تمام هیمنه آمریکا و حتی تمدن غرب زد نکاتی بشدت قابل تامل است، که اگر نشناسیم خودمان به دست خودمان پیروزی را تبدیل به شکست کردیم
۱)  اولا این حمله موشکی آنقدر برای اونها مهلک بوده که بیش از ۴۰۰ کشته و زخمی داشته و چندین امبولانس هوایی و هواپیما زخمی های تروریست هاشون رو به اسرائیل و آلمان بردند و بسیا
همسرم کمی کمتر از پنج ساله که توی دانشگاه معلمی میکنه. اواسط تابستون از حدنصاب امتیاز دانشیاری عبور کرد. بهش گفتم درخواست ارتقا بده. گفت زوده. گفتم بچه داره میاد. روی این حقوق ناچیز من دیگه نمیشه حساب کرد. گفت همکارایی که چند سال بیشتر از من سابقه کار دارن و هنوز نتونستن ارتقا بگیرن ممکنه اذیت بشن. گفتم خودشون کم کاری کردن. به تو ربطی نداره. دست گذاشت رو لبم که ساکت بشم. ساکت شدم تا مهرماه...

اول پاییز یه روز اومد خونه. گفت ما توکل نداریم. گفتم یع
احمد از اداره به خانه زنگ زد و خبر موافقت چندین‌بارهٔ خانوادهٔ میهن‌دوست برای خواستگاری از دخترشان را به مادرش داد. قند توی دلِ سوسن خانم(مادر احمد) آب شد. با خود فکر کرد که الحمدالله دیگه این‌بار زری(دختر مورد علاقهٔ احمد) جواب بله را می‌دهد و خلاص!.احمد که کشته و مردهٔ زری است، قبل از این شش مرتبهٔ دیگر به خواستگاری زری رفته بود، اما هر بار به بهانه‌ای جواب رد می‌شنید.در اولین خواستگاری، به‌خاطر ریشِ احمد، جواب رد شنیده بود. احمدِ عاشق ه
هفته گذشته تولد خواننده بسیار خوب کشورمون خانم گوگوش بود. کسی که می تونیم بهش بگیم اسطوره ای در موسیقی پاپ چند دهه اخیر ایران. این اسطوره در پانزدهم اردیبهشت 70 ساله شد. گوگوش ویژگی هایی داره که به جرأت میشه گفت از معدود خوانندگان ایرانی است که در تراز بین المللی هم حرف هایی برای گفتن داره. 
پیشینه فعالیت، کارهای ماندگار، قدرت صدا، انتخاب ترانه های عمیق و با معنی و همکاری با آهنگسازهایی که واقعا استاد بوده و هستن در کارهاشون. در کارنامه کاری
گفتم مامان پاش پیچ خورد؟!!! رفته بودم سرکار صبح...مامان هنوز خواب بود...دلشوره داشتم و ظهر با بی حوصلگی برگشتم که دیدم مامان داره با خاله تلفنی حرف میزنه و تعریف میکنه که آره پام پیچ خورد و افتادم جلو در و هرچی ناله کردم مه سو به دادم برسه نیومد....بعد حتی نرفتم توی اتاقش ببینم اصلا خونه هست یا نه....حالا زنگ خونه رو زده میبینم از بیرون اومده!!!!
میگم خب مامان جان حداقل اتاق رو چک میکردی و میدیدی نیستم یه تماس میگرفتی....واستادی با این وضع ناهار درست
بیوگرافی کامل هوروش بند {مهدی دارابی} و لیست اهنگ ها برای دانلود
مهدی دارابی ترانه سرا و آهنگ ساز و خواننده گروه هوروش بند اکنون در صدر خوانندگان معروف ایران قرار دارد. وی که در هفدهم مرداد سال ۱۳۷۲ متولد گردیده است با خوانندکانی چون مهدی جهانی، مسیح، آرش AP، شهاب رمضان و محمد علیزاده همکاری کرده است.
مهدی دارابی خواننده هوروش بند 
مهدی دارابی که اصالتا اهل کوهدشت استان لرستان است در تهران متولد گردیده است. او از سال ۱۳۹۵ با گروه هوروش بند هم
 
اس ام اس روز دانشجو؛
روز قلم های تیز
روز فکر های خلاق
روز اندیشه های نو، روز تو، روز دانشجو مبارک

در کوچه درس رهگذاریم هنوز
وین راه دراز می سپاریم هنوز
از اول ثبت نام سال ها می گذرد
ما واحد پاس نکرده داریم هنوز
روز دانشجو مبارک


امام صادق(علیه السلام):
دوست ندارم جوانی از شما را جز بر دو گونه ببینم:
دانشمند یا دانشجو


دانشجو اگر عاشق شود بی پرده مشروط می شود
چیزی شبیه فاجعه با عشق ممکن می شود


شمع شدی شعله شدی سوختی
خاک تو سرت هیچی
در دفتر باز شد و معاون داخل امد،مثل همیشه شیک پوش بود،ولی خستگی از چشمانش می بارید. او با صدای لرزانی رو به مرد پشت میز گفت:
_قربان،مدیریت شیاطین و گرگینه ها دعوت مون به جلسه ی همفکری رو رد کرده. پس مدیریت خون اشام ها و جادوگران ماه و نکرومانسر ها میمونن...
رییس با لحن بسیار تلخی گفت:
_خون اشام هارو ول کن،امکان نداره بیان،اونم بعد اون قضیه...جادوگران ماه هم که از قضا توسط حمله ی اژدها از بین رفتن...
_ولی قربان،نکرومانسر ها...
_اونارو ولشون کن،اخرین
در دفتر باز شد و معاون داخل امد،مثل همیشه شیک پوش بود،ولی خستگی از چشمانش می بارید. او با صدای لرزانی رو به مرد پشت میز گفت:
_قربان،مدیریت شیاطین و گرگینه ها دعوت مون به جلسه ی همفکری رو رد کرده. پس مدیریت خون اشام ها و جادوگران ماه و نکرومانسر ها میمونن...
رییس با لحن بسیار تلخی گفت:
_خون اشام هارو ول کن،امکان نداره بیان،اونم بعد اون قضیه...جادوگران ماه هم که از قضا توسط حمله ی اژدها از بین رفتن...
_ولی قربان،نکرومانسر ها...
_اونارو ولشون کن،اخرین
هر کدوم از درسا نقش مهمی در موفقیت شما برای کنکور داره. اما من میخوام تخصصی در مورد شیمی صحبت کنم و اینکه این درس به چه صورتی می‌تونه به موفقیت بچه‌های کنکوری کمک کنه.
برای این هدف ما تو سه قسمت مختلف صحبت می‌کنیم.
چه درصدی از درس شیمی باعث موفقیت میشه؟
اگر یک رشته از یک دانشگاه خوب در شهر مورد نظرتون بخواین قبول بشین درصد شیمی براتون اهمیت زیادی باید داشته باشه. بصورت کلی دانش آموزایی که شیمی به کمکشون میاد رو به سه دسته تقسیم میکنیم و در مو
برنامه
گروه معرف و مناسبتهای رادیو ایران تقدیم میکند .
***********************************************************
به افق آفتاب
***********************************************************
به نام ِ خدایی که دوست داره همه بنده هاش حالی خوب و زندگی ای سرشار از خوشبختی و شادی داشته باشن.
***********************************************************
با احترام و ارادت، سلام
************************************************************
در روزی دوباره از روزهای ِ خوب ِ خدا ، مهمان ِ همراهی ِ شما هستیم.
تا موعد ِ افق ِ اذان ِ ظهر که میعاد گفتگوی ِ ما با خداست .

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها